🖊️شعر هاے باران خورـבـہ...!

نگرانم که به تو هدیه کنم شعرم را ؛ و تو آن را به کسی وای ! ولش کن اصلا . . .! " بسمِ خدا " -شعر گفتن ؛و خواندن ؛ بهانه میخواهد🌱

به وقت شعر؛
16:00 1404/5/10 | ܟܿߊ‌ܝ̇ߺܩ‌ ܝ̇ߺویܢܚܝ̇ߺܥ‌‌ܘ

چشمِ ما بی‌تو پر از اشکِ شبانگاهان شد

کوچه‌ها بعدِ تو لبریزِ دلِ گریان شد،

دل برید از همه گل‌های جهان، چون رفتی

باغ خشکید و بهار از همه جا پنهان شد!

رفتی و خاطره‌ات مانده به روی آیینه

ماه خاموش شد و آینه هم ویران شد

زخمِ ما تازه‌تر از مرثیه‌ی پروین است

گریه بر نام تو، اندوه‌ترین عنوان شد،

چه ستم‌ها که شبی بر دلِ معصومت رفت

دستِ شیطان، سببِ رفتنِ یک جانان شد

ماه بودی و در آن شب، به زمین افتادی

ماه اما به غروبی که چنین حیران شد،

نام تو، شعر شد و خون شد و آوازِ وطن

نام تو در دلِ هر دخترِ ایران، جا شد

ای الهه، تو به پاکی نفس،صبح سحر . .

رفتنت قصه‌ی تلخی‌ست که بی‌پایان شد!

درباره

◝به‌نـآم‌او 🌱◜

۔ بہ وباگ 🖊️شعر هاے باران خورـבـہ...! خ‌ـوش آمـدیـد ؛

-درحوآلۍ‌دهمین ࢪوزازپنجمین مـٰآـہ‌ هزآࢪچهـٰآࢪصـدوچهـٰآࢪ 

✍🏻محل ذخیره‌ی اشعـاری که برایم دل‌نشین هستند❤️

✅به قولِ گفتنی: «جانا سخن از زبانِ ما می‌گویی»🥹

قدرت گرفته از بلاگیکس ©